کد خبر: 129530
|
۱۳۹۵/۰۵/۱۰ ۲۳:۰۰:۰۰
| |

پدر محمد حصاری از اهدای اعضای پسرش به ۱۲ نفر می گوید؛

جانفشانی بی پایان یک سرباز

از متن: آن روز 17 ماه از خدمت محمد حصاری گذشته بود. اهل نیشابور بود اما در مرکز فرماندهی پلیس تنکابن خدمت می کرد. 20 سال بیشتر نداشت با این حال همه می دانستند که آشپز قهاری است. وقتی 28 تیرماه، از در پادگان بیرون آمد، هنوز تیغ آفتاب روی تن مردم بود. سوار موتور دوستش شد و با او به دریای نشتارود رفت. باید تا شب نشده به پادگان بر می گشتند اما یک تصادف، همه چیز را تغییر داد. راننده یک دستگاه پژو بدون اینکه موتور سربازها را ببیند، ناگهان از خیابانی فرعی بیرون آمد تا صدای برخوردی شدید به هوا بلند شود.

جانفشانی بی پایان یک سرباز
کد خبر: 129530
|
۱۳۹۵/۰۵/۱۰ ۲۳:۰۰:۰۰
اعتمادآنلاین - روزنامه اعتماد امروز ( 11 مرداد ماه ) گفت و گویی با پدر سربازی که در حادثه تصادف فوت کرده، منتشر کرده است. خانواده این سرباز اعضای او را به 12 نفر اهدا کرده اند. این گفت و گو در صفحه حادثه این روزنامه منتشر شده است.

متن کامل گفت و گو با پدر محمد حصاری در ادامه می آید:

آن روز 17 ماه از خدمت محمد حصاری گذشته بود. اهل نیشابور بود اما در مرکز فرماندهی پلیس تنکابن خدمت می کرد. 20 سال بیشتر نداشت با این حال همه می دانستند که آشپز قهاری است. وقتی 28 تیرماه، از در پادگان بیرون آمد، هنوز تیغ آفتاب روی تن مردم بود. سوار موتور دوستش شد و با او به دریای نشتارود رفت. باید تا شب نشده به پادگان بر می گشتند اما یک تصادف، همه چیز را تغییر داد. راننده یک دستگاه پژو بدون اینکه موتور سربازها را ببیند، ناگهان از خیابانی فرعی بیرون آمد تا صدای برخوردی شدید به هوا بلند شود. دو سرنشین موتور، محمد و دوستش بودند که به سختی به گوشه ای افتادند و در خود پیچیدند. هنوز چرخ موتور سرگیجه می رفت که مردم جمع شدند، هر دو مصدوم، سرباز بودند. آنها را به بیمارستان رساندند اما محمد، عمرش به دنیا نبود. 10 روز در کما ماند و سرانجام مرگ مغزی شد. پدر و مادرش رضایت دادند تا اعضای بدنش به 12 بیمار نیازمند اهدا شود. پدرش به «اعتماد» می گوید وقتی خبر را شنید «قلبش مثل بمب صدا کرد» او آخرین بار، چهار روز قبل از تصادف پسرش را دید اما همسرش، محمد را پس از مرگ نیز دیده؛ این بار در رویا: «همسرم چند روز قبل از اینکه پزشک ها خبر مرگ مغزی شدن محمد را به ما بدهند می دانست پسرمان برگشتنی نیست چون او به خوابش آمده و گفته بود: گریه نکنید و اعضای بدنم را ببخشید.» اکنون قلب محمد در بدن دیگری می زند، حنجره اش، صدای جوانی را به عزیزانش می رساند و جانش، 12 نفر را به زندگی بر می گرداند؛ جانفشانی سرباز ها حتی بعد از مرگ نیز ادامه دارد.

آخرین بار کی پسرتان را دیدید؟

چهار روز قبل از حادثه یکی از زندانیان را برده بود طبس، از آنجا آمد خانه. صبح پا شد گفت می روم پادگان؛ دیگر نیامد.

حادثه چطور اتفاق افتاد؟

28 تیر امسال پسرم و یکی از سربازهای فرماندهی انتظامی تنکابن، بعد از خوردن نهار، از پادگان اجازه گرفتند تا به دریا بروند. آنها سوار بر موتور به دریای نشتارود رفتند اما موقع بازگشت با یک دستگاه پژو که ناگهان از کوچه ای فرعی بیرون آمده بود، تصادف کردند.
پسر شما راکب بود؟

نه، پسرم ترک نشسته بود و دوستش موتور را می راند. او مقداری پایش کبود شد و چند روز بعد از بیمارستان مرخص شد اما پسر من به دلیل وخامت اوضاع در بیمارستان شهید رجایی تنکابن بستری شد.

چطور متوجه حادثه شدید؟

وقتی تصادف کرد از بیمارستان به ما زنگ زدند. اول گفتند دست و پایش شکسته اما وقتی رسیدیم دیدیم می خواهند عملش کنند. نصف شب در بیمارستان شهید رجایی تنکابن او را جراحی کردند و گفتند حالش رو به بهبود است. ما هم به خانه برگشتیم اما ساعت 3:30 بامداد همان روز، همسرم از خواب پرید و گفت: «قلبم نمی زند، حتما برای محمد مشکلی پیش آمده» فردا صبح، زنگ زدند گفتند پسرتان ایست قلبی کرده.

کی متوجه مرگ مغزی شدن پسرتان شدید؟

همسرم چند روز قبل از اینکه پزشک ها این خبر را به ما بدهند می دانست محمد برگشتنی نیست چون پسرمان به خوابش آمده و گفته بود: «گریه نکنید و اعضای بدنم را ببخشید.» این موضوع را به من هم گفت تا اینکه 10 روز بعد از بستری شدن محمد، دکترها خبر مرگ مغزی شدنش را به ما دادند.

شرایط مادر محمد چطور است؟

سه روز از فوت پسرمان گذشته اما هنوز گریه به چشمانش نیامده، می گوید محمد در خواب گفت گریه نکنید. حتی به فامیل ها هم که ناراحتی می کنند می گوید گریه نکنند.

شما وقتی خبر را شنیدید چه واکنشی نشان دادید؟

تا شنیدم، قلبم مثل بمب صدا کرد. تعجب کردم، آخر چند روز قبل گفته بودند جراحی موفقیت آمیز بوده و همه چیز رو به بهبود است.

محمد چند سال داشت؟ چند ماه خدمت بود؟

متولد 1/1/75 بود؛ دقیق. 20 سال و چهار ماه داشت. یک سال از خواهرش بزرگ تر بود. خیلی پسر مهربانی بود. 17 ماه هم در فرماندهی انتظامی تنکابن به عنوان سرباز آشپز خدمت کرده بود. شغل خودش هم همین بود. کسری خدمت هم نداشت.

ازدواج کرده بود؟

در شرف ازدواج بود. دختری دانشجو را برایش نشان کرده بودیم. صحبت های اولیه را هم انجام داده بودیم تا بعد از پایان سربازی عقدشان کنیم.

شرایط آن دختر چطور است؟

هنوز ندیدمشان، تلفنی صحبت کردیم، گفتند حالش خوب نیست و نمی تواند حرف بزند.

راننده ضارب را چطور؟

نه، چهار روز پس از حادثه خودش به ما زنگ زد و خواست شکایت کنیم. منقلب شده بود. الان هم در بازداشتگاه نشتارود است.

چه شکایتی از او دارید؟

فعلا نمی دانیم. گذاشته ایم پرونده روند خودش را طی کند.

چقدر طول کشید تا به اهدای اعضا راضی شوید؟

یک دقیقه بعد از اینکه خبر را به من دادند، به یاد همان صحبت خانمم افتادم که گفته بود محمد به خوابش امده و خواسته اعضایش را اهدا کنند. به خانمم دادم. پرسید امیدی نیست؟ گفتم پزشک ها می گویند دیگر راهی ندارد. همانجا تصمیم گرفتیم اعضایش را اهدا کنیم. وقتی محمد راضی است، ما هم راضی هستیم.

اعضای پسرتان به چند بیمار نیازمند اهدا شد؟

به 12 نفر

دریافت کننده ها را می شناسید؟

نه آدرس و نه شماره ای از آنها به ما ندادند. البته کار خوبی کردند چون اینطوری می توانم حس کنم مثلا بغل دستی ام همانی است که اعضای پسرم به او اهدا شده. اگر آدرسشان را می دانستیم، ممکن بود بفهمیم خیلی از ما دور هستند و اینطوری اذیت می شدیم.

می توانید احساستان از اهدای اعضای پسرتان را توصیف کنید؟

حس می کنم محمد زنده است. حس می کنم قلب و حنجره اش در بدن یک انسان دیگر، می تپد و حرف می زند. خوشحالم که روحش زنده است. این تصمیم یک کار انسان دوستانه است. به نظرم خانواده هایی که در این شرایط هستند هم باید این کار را انجام دهند.

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
اخبار از پلیکان

دیدگاه تان را بنویسید

اخبار روز سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    خواندنی ها