اعتمادآنلاین| روحالله سپندارند- قالیباف از آن دست چهرههای اصولگراست که اگر چه در سالهای اخیر، بازی در میدان سیاست را پیشه خود کرده اما خاستگاه سیاسی ندارد؛ او از مقام سرداری به شهرداری رسید تا همچون سلف خود، بتواند از بهشت پلی به پاستور بزند؛ اما ردای شخص دوم مملکت در قد و قواره او نبود؛ چه آن زمان که یونیفورم نظامی را از تن در آورد و به جای لقب سردار، شهردار خلبان را بر پوسترهایش نوشت و چه در سال 92 و 96 که بر شهردارِ دکتر و استاد دانشگاه تاکید داشت؛ هیچ کدام آبی برای او گرم نکرد.
حالا پس از سه بار حضور در انتخابات ریاست جمهوری و ناکامی، نمیخواهد راهی را برود که دیگر نظامی اصولگرای عرصه سیاست رفته است. محسن رضایی هم مانند او تجربه سه بار حضور در رقابت بر سر پاستور را دارد؛ هر دو یک بار از انتخابات کنار کشیدهاند؛ هر دو اگر چه نامزد جریان اصولگرا بودند اما در احزاب و جریانهای سیاسی جناح راست ریشه نداشتند و تثبیتشان در معادلات قدرت کشور، از جایگاه نظامیشان نشأت میگرفت؛ با این حال محسن رضایی تصمیم گرفت دوباره لباس سرداری بر تن کند و عطای ریاست جمهوری را به لقایش ببخشد. اما قالیباف که حالا کلید بهشت را هم از دست داده است؛ هنوز سودای سیاست را در سر دارد تا به زعم خودش صدای جریان تازهای باشد تحت عنوان نواصولگرایی.
قالیباف ناکامیهای انتخاباتیاش را همچون زخمی میداند که از جریان اصولگرا خورده است؛ چه آنکه در انتخابات 96 به زعم او پدرخواندههای اصولگرایی تصمیم بر آن گرفتند که پرچمدارشان در مبارزه انتخاباتی با حسن روحانی، ابراهیم رئیسی باشد. رئیسی 8 میلیون رأی کمتر از روحانی به دست آورد تا قالیباف خودش را گزینه بهتری از رئیسی بداند و از تصمیم اصولگرایان دلخور باشد.
بیجهت نیست که حالا در جمع دانشجویان میگوید مشکل ما در جریان اصولگرایی، پدرخواندگی است؛ قالیباف روی سخنش با جوانان است تا از پایگاه سنتی اصولگرایی عبور کرده باشد و سبد رأی تازهای برای خودش دست و پا کند. برای این کار اگر چه میخواهد خط و مرزش با اصلاحطلبان را مشخص کند اما ناگزیر از آن است که همقطاران خود را به باد انتقاد بگیرد؛ آن هم با این رویکرد که تمام ساختار این جریان را زیر سوال ببرد و پوستین جناح راست را از نو کند بنیاد. بنابراین لازم است که بگوید «این جریان کارنامه قابل قبول و قابل دفاعی ندارد».
با این حال او نقطه قوت و علت توفیق اصلاحطلبان در انتخابات را به خوبی تشخیص داده است و خلأ آن در رویکرد اصولگرایی را عامل شکستهای مکرر انتخاباتیشان میداند و میگوید «این جریان (اصولگرایی) شعار مردمباوری را داد اما در عمل به آن باور نداشت و اعتقاد قلبی به مردمباوری در این جریان سیاسی نبود.»
اما نقطه قابل تامل در صحبتهای قالیباف آنجاست که او بعد از حمله به اصولگرایان ناگزیر است اصلاحطلبان را هم بینصیب نگذارد و تمام نقدهای آنها به عملکرد و تخلفاتش در شهرداری را سیاسی بخواند، از جمله آنکه با وجود اعتراف به تخلفات در شهرداری میگوید: «نفس بحث املاک نجومی سیاسی بود.» یا اینکه تعطیلی خط 7 مترو را نیز کار سیاسی میخواند.
او که با توجه به موضعگیریهایش در مناظرههای انتخاباتی سال 96، چهره ناخوشایندی در بدنه اجتماعی اصلاحطلبی از خود بر جای گذاشت، با حمله به اصولگرایان، بدنه اجتماعی این جریان را نیز از دست داده است؛ با این حال او نیاز دارد تا دستاویزی برای خود پیدا کند، این دستاویز چیزی نیست جز همان خاستگاه اولیه قالیباف یعنی پایگاه نظامی. با همین فرمان است که او پس از انتقادهای تند و تیز به اصولگرایان میگوید: «البته از حق نگذریم که کنار 4 عرصه فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی، در عرصه نظامی و اقتدار منطقهای جریان اصولگرایی موفق بوده است.»
چنین مواضعی این سوال را پیش میکشد که قالیباف میخواهد تداوم حضورش در میدان سیاست را با تکیه به کدام پشتوانه تثبیت کند؟ آخرین تجربه دور هم جمع شدن اصولگرایان برای انتخابات تحت عنوان جمنا، تا اندازهای تحت نفوذ چهرههایی بود که پایگاههایی در نهادهای نظامی داشتند و قالیباف دست بر قضا با حکم همین دورهمی اصولگرایانه، مجبور به کنارهگیری به نفع رئیسی شد تا حالا همه درد را از همان پدرخواندهها بداند.
هر چند اصولگرایی دیگر به آن معنای سابق پدرخوانده یا پدر معنوی همچون عسگر اولادی یا مهدوی کنی را در جمع خود نمیبیند و احتمالا قالیباف این خلأ را بهترین فرصت برای ظهور نواصولگرایی به سردمداری خودش میداند؛ اما پرسش اینجاست که بدنه اجتماعی حرکت او در کجای جغرافیای سیاسی تعریف شده است.
او در سالهایی که تمام امکانات شهرداری تهران و بسیج نیروهای تحت امرش در کلانشهر تهران و دیگر شهرها را در اختیار داشت، سبد رأی بیشتری از 4 میلیون در انتخابات ریاست جمهوری نهم و 6 میلیون در دوره یازدهم کسب نکرد. حالا که نیروهای اقماری تحت امرش در شهرداری تهران را هم از دست داده است، آیا قرار است بر رأی سازمانیافته برخی تشکلها تکیه کند؟ سبد رأیی که در تمام دورهها توانسته 4 میلیون رأی برای کاندیدای مورد نظرش به ارمغان بیاورد.
از سوی دیگر، قالیباف در جدال با اصولگرایان، چه رقبایی را برای خودش در نظر گرفته است؟ بریدن از جناح راست، آن هم زمانی که کارنامهاش هیچ بختی برای گردش به چپ باقی نگذاشته، آیا میتواند راه سومی را برای او ترسیم کند؟ این راه سوم که هنوز بر شانههای اصولگرایی سوار است و نیمنگاهی به حمایت از سوی نهادهای نظامی دارد، آیا پشتوانه اجتماعی را هم در سبد خود خواهد دید؟ دست کم، تجربه آخرین مناظرههای انتخاباتیاش نشان داد که حتی برای جذب پوپولیستی رأی مردم، دوگانههای 4 درصدی و 96 درصدیاش هم توفیقاتی از جنس فتوحات احمدینژاد ندارد؛ به همین جهت است که به نظر میرسد راه سوم مورد نظر او، چیزی نیست جز ایستادن بر آستانه دری که کوبه ندارد.
دیدگاه تان را بنویسید