دو روایت از زندگی امیران بیگزند
آلبوم امیر بیگزند محسن چاووشی منتشر شد و از گوش دادن آن گریزی نبود. اولین بار که این آلبوم را در تنهایی گوش دادم، دیدم روایتی که در «قطعۀ شاه مقصود» میخواند، روایت زندگی مسعود گوهری است. انگار شاعر، روز و شب با مسعود گوهری زندگی کرده تا به این روایت رسیده است.
اعتمادآنلاین| مجید احسانی نیک- روایت اول؛ طبقۀ هشتم ساسان
طبقه 6 تا 10 بیمارستان ساسان، سالهاست پاتوق جانبازان شیمیایی دوران جنگ است. هوا که سرد میشود، یکجور گاز شیمیایی راه نفس را میبندد، هوا که گرم میشود، جورِ دیگر. تاولها و عوارض بینایی و پوستی هم که جای خود دارند.
دوازده سال پیش درست همین روز چهارم شعبان که میلاد علمدار کربلا و روز جانباز است، با ده پونزده نفر از رفقای دانشکده فیزیک دانشگاه تهران، از طبقه ششم ساسان شروع کردیم به عیادت و عرض ادب و قدردانی. طبقه هشتم بودیم که بین جانبازها، یک نوجوان 14 ساله دیدیم. سرطان پیشرفته خون و ریه داشت. بعداً فهمیدیم اسمش میلاد است، میلاد گوهری. پدرش از جسورترین فرماندهان میدانی ارتش بود که چندین بار شیمیایی شده بود. سرهنگ مسعود گوهری بعد از جنگ فرزند دار میشود. و خودم دیدم که دکتر میلاد نوشته بود که او در اثر انتقال ژنتیکی عوارض شیمیایی پدرش، سرطان پیشرفته خون و ریه دارد. کرمانشاهی بودند و ماه اول که برای معالجه میلاد به تهران آمدند، از خوشغیرتی بنیاد جانبازان و الباقی دستگاههای مسئول، شبها روی چمنهای بلوار کشاورز میخوابیدند.
از فردای آن ملاقات در طبقه هشتم، هر روز بلااستثناء میرفتیم بیمارستان ساسان و تبدیل شدیم به خانواده و عزیزان هم. هم دانشکدهایهایم با هر عقیده و ظاهری، با تمام قلب شان کنار خانواده عزیز گوهری بودند. فریده خانم، مادر میلاد کوه صبر است. به خاطر ندارم تا به حال در چنین شرایطی، زن یا مردی را به استواری شخصیت فریده خانم دیده باشم. میلاد روزهای خیلی سختی را گذراند و اردیبهشت 85 شهید شد و روزگاری تلختر از زهر رقم زد. امروز، سالروز آشنایی من و خیلی از دوستانم با میلاد گوهری است. با تمام وجود خدا را برای این لطف بزرگ که هنوز برکاتش برای همه ما ادامه دارد، شاکرم.
روایت دوم؛ شاهمقصود
روزهای سختِ بعد از شهادت میلاد توصیف کردنی نیست. گاهی حتی میترسم به آن روزها فکر کنم. فریده و مسعود و دخترشان مهشید، ماندند با یک کوه غم و هزارتا درد و بلا. میلاد ظاهراً نبود، ولی ما خانواده هم شده بودیم و کموبیش در جریان احوال هم بودیم و هستیم.
هم سرهنگ مسعود و هم فریده خانم شرایط جسمی و روحی سختی داشتند. مسعود هنوز وسط همان عملیاتی بود که شیمیایی شده بود. یادم هست برای تبریک عید نوروز 1393 که زنگ زدم، مسعود خان گفت: «ده روزه فقط مایعات خوردم. چون آروغِ گاز خردل میزنم، نمی تونم غذا بخورم.»
سرتان را درد نیاورم، سرهنگِ جانباز مسعود گوهری، روز یکشنبه پنجم مهرماه 1394 شهید شد. خدا لطف کرد و چندساعت قبل از شهادتش کرمانشاه بودم و توانستم پیشانیاش را برای آخرین بار ببوسم. مسعود گوهری یکی از مهمترین سندهای روسیاهی دستگاههای مسئول و غیرمسئول در امور ایثارگران است.
مدتی بعد از شهادت مسعود، آلبوم امیر بی گزند محسن چاووشی منتشر شد و از گوش دادن آن گریزی نبود. اولین بار که این آلبوم را در تنهایی گوش دادم، دیدم روایتی که در «قطعۀ شاه مقصود» می خواند، روایت زندگی مسعود گوهری است. انگار شاعر، روز و شب با مسعود گوهری زندگی کرده تا به این روایت رسیده است.
بعد از مدتی سعادت شد با شاعر شاهمقصود، استاد "حسین صفا" در کافهاش در خیابان خردمند جنوبی آشنا شوم. حسین صفا، شاعر جوانی است حدوداً هم سن من، که چند برابر سنش زندگی کرده و میفهمد. بیشتر که باهم آشنا و دوست شدیم، یک روز عصر به حسین گفتم، من آدمی که در شاهمقصود روایت کرده بودی را دیدهام. حسین گفت، شاهمقصود قصۀ عموی من بود که او هم مثل مسعود گوهری، یک ارتشی سرافراز بود که شیمیایی شده بود و تأثیرات عمیقی در شخصیت حسین به یادگار گذاشته است.
اگر حوصلهاش را دارید، روایت زندگی مسعود گوهری و عموی حسین صفا را، از زبان محسن چاووشی بشنوید. این روایت، شرححال خیلی از جانبازان و شهدایی است که با همه ناجوانمردیها، دم برنیاورند.
دیدگاه تان را بنویسید