پس از گذشت یک سال از ریاست جمهوری دونالد ترامپ، آنچه به طور خاص در سیاستگذاریها و حتی مواضع جنجالبرانگیز رئیس جمهور آمریکا دیده میشود، پیروی از سیاست «اول آمریکا»ست. از قراردادهای بزرگ فروش سلاح به کشورهایی نظیر عربستان گرفته تا قطع برخی کمکها به کشورهای عقبمانده و یا تخطی از قراردادهای اقتصادی با متحدین کاخ سفید، نظیر کره جنوبی و ژاپن همگی مثالی از رویکرد جدید ایالات متحده است.
یکی دیگر از نمودهای سیاست خارجه دولت جدید آمریکا را میتوان در تلاش کاخ سفید برای افزایش تنشها میان دول متخاصم خاورمیانه، منتها با کمترین مداخله یا حضور فیزیکی و کاهش هزینههای ایالات متحده در منطقه مشاهده کرد. این در حالیست که تمام کشورهای خاورمیانه فارغ از میزان درآمدهای سالانه یا نزدیکی به روسیه یا ایالات متحده به سمت خرید یا تخصیص هر چه بیشتر سرمایههای ملی با هدف تولید بیشتر سلاح و تقویت مواضع منطقهای خود حرکت میکنند و در عین حال همگی خیال رفاه و توسعه بیشتر را در سر میپرورانند.
به گزارش گروه بینالملل اعتمادآنلاین ، اندیشکده محافظهکار «امریکن انترپرایز» در تحلیلی به قلم کالین دوئِک به دفاع از سیاستهای کلی دولت جمهوریخواه ترامپ پرداخت. نویسنده در آغاز با طرح این سوال که «سیاستهای دولت ترامپ در قبال روسیه و اروپا به کدام سمت حرکت میکند؟» مؤلفههای کلیدی سیاست خارجی کاخ سفید را چنین بر میشمارد:
• تأیید مجدد ناتو به عنوان قلب دفاعی غرب
• درخواست از متحدان اروپایی برای مسئولیت پذیری بیشتر در حفاظت نظامی خویش
• همکاری بیشتر با کشورهای کوچکتر اروپای مرکزی عضو ناتو، بجای تقابل با آنها
• حفظ و گسترش حضور استراتژیک ایالات متحده در لهستان و حوزه بالتیک
• حمایت از متحدان اروپایی ایالات متحده برای استفاده از منابع انرژی جایگزین و کمتر شدن اتکای بیش از حد آنها به گاز طبیعی روسیه
• برای رسیدن به هدف فوق: مخالفت با پروژه نورد استریم 2 که روسیه را به آلمان متصل میکند
• انجام مذاکرات درباره اوکراین برای اجرایی کردن توافقنامه مینسک 2014
• تقویت کمک نظامی به اوکراین، با فروش تسلیحات آمریکایی و تقویت دولت اوکراین برای مبارزه بهتر با جداییطلبان مورد حمایت روسیه
• اتخاذ این موضع که روابط داخلی اتحادیه اروپا با دولتهای عضو اتحادیه مسئلهای مربوط به این کشورهاست و نیازی به مداخله آمریکا ندارد
• افزایش هزینههای نظامی ایالات متحده برای تقویت موضع استراتژیک آمریکا در خارج از مرزها، مهمتر از همه با توجه به نقش روسیه
• تشویق متحدان اروپایی برای تجدید نظر درباره توافق هستهای با ایران و کمک به آنها برای آغاز مجدد مذاکرات درباره این توافقنامه که دولت ترامپ معتقد است اشکالات بسیاری دارد.
• دفاعی بیعذر و تقصیر از این ایده که میراث تمدنی غرب ارزش دفاع کردن دارد
موضع دولت ترامپ در عمل ضد اتحادیه اروپا نیست. بلکه صرفاً به این سمت حرکت میکند که دولتهای اتحادیه میتوانند آزادانه و از طریق فرایندهای دموکراتیک کشورهایشان شکل ارتباط با اتحادیه اروپا را تنظیم کنند - و یا تصمیم بگیرند که در اتحادیه باقی خواهند ماند یا خیر - و این مسئله هیچ ربطی به ایالات متحده ندارد.
لیبرالهای هر دو سمت منطقه آتلانتیک نگران این هستند که حتی بیان دموکراتیک تعیین سرنوشت ملی نشانه ظهور مجدد فاشیسم دهه 1930 است. اما اگر به عنوان نمونه بریتانیا را در نظر بگیریم، این کشور به هیچ وجه با شکل اقتدارگرایی فاشیستی شناخته نمیشود. شهروندان بریتانیا تصمیم گرفتند تا از اتحادیه اروپا خارج شوند. این حق آنهاست، بدون آنکه نیازی به اظهار نظر ایالات متحده داشته باشند.
نویسنده در ادامه نوشت: اگر از ناسیونالیسم محافظهکار و دموکراتیک اطلاع کافی داشته باشیم متوجه میشویم که مثالهای متعددی از آن در تاریخ اروپا وجود دارد که هیچ ربطی به فاشیسم ندارد. به عنوان مثال، شارل دو گل به اشکال گوناگون شدیداً یک ملیگرای محافظهکار بود که تمام هم و غمش حاکمیت ملی، عظمت و استقلال فرانسه بود. او به لحاظ دیپلماتیک مخالف اتحادیه اروپا بود و میخواست گزینههایش را در رابطه با سایر قدرتها، نظیر روسیه، محدود نکند. او تغییرات عمیقی را در قانون اساسی اعمال کرد تا جمهوری پنجم را ایجاد کند. او را به لحاظ شخصیتی فردی مستبد توصیف کردهاند. از نظر مقامات امریکایی چنین فردی به شدت کسل کننده است. اما سرانجام، چنانچه بسیاری از امریکاییهای تیزبین متوجه شدند، دو گل فردی بسیار سرسخت بود که ریشههای دموکراتیک عمیقی در بهترین سنتهای فکری و سیاسی جهان غرب داشت. او هنگام فرا رسیدن مبارزه با فاشیستهای واقعی با تمام داشتههایش و تا آخرین لحظه با ایشان مبارزه کرد.
دوئک در پایان نوشت، آنچه ما در بخشهایی از جهان غرب و اروپای مرکزی مشاهده میکنیم رویکردی دو گلی است، این مسئله از نظر نخبگان لیبرال ارتدوکس نگرانکننده است و شاید نتیجه درک اشتباه ایشان از تحولات اروپا باشد. با این حال، ضرورتاً بدترین اتفاق دنیا نیست. کمترین کاری که تحلیلگران خارجی باید انجام دهند استفاده از ابزار مفهومی دیگری برای فهم رخدادهای اروپاست و نه همسانسازی عجولانه این جریانها با فاشیسم و فاشیستها.
دیدگاه تان را بنویسید