کد خبر: 232269
|
۱۳۹۷/۰۶/۲۲ ۱۳:۱۰:۰۰
| |

یادداشت هلیا دارابی به بهانه نمایش آثار نیلوفر کسبی

از آن‌سوی دیوار

نقاشی‌های نیلوفر کسبی طی دوره‌های مختلفِ کاری‌اش اسلوب‌ها و مهارت‌های فنی متنوعی را به نمایش گذارده‌اند.

از آن‌سوی دیوار
کد خبر: 232269
|
۱۳۹۷/۰۶/۲۲ ۱۳:۱۰:۰۰

اعتمادآنلاین| هلیا دارابی مترجم و منتقد هنری به بهانه نمایش آثار نیلوفر کسبی در گالری طراحان آزاد یادداشتی را در اختیار اعتمادآنلاین قرار داده است.

در ادامه یادداشت هلیا دارابی را می خوانید:

سرشت ژانر پرتره برملا کردن درونیات سوژه است، و آنچه هنرمند در این روند به دست می‌آورد به نوع ارتباط او با سوژه-مدل وابستگی معناداری دارد. مجموعه طراحی‌های حاضر محصولِ پیوندی حرفه‌ای و عاطفی بین نیلوفر کسبی و هنرجویان او است. آنچه این پیوند و همدلی را عمق می‌بخشد تعلق‌خاطر هنرمند به مکان است؛ هنرستانی که خود در آن تحصیل‌کرده و سپس سال‌ها به تدریس در آن پرداخته است. جلوه‌هایی گذرا از این منظر آشنا گاه از پس‌زمینهٔ برخی از آثار سرک می‌کشند.

نقاشی‌های نیلوفر کسبی طی دوره‌های مختلفِ کاری‌اش اسلوب‌ها و مهارت‌های فنی متنوعی را به نمایش گذارده‌اند. در کار او تصویرسازی خطی با خطوط کنارنما و هاشورها، نقش‌مایه‌های زینتی و نمادین، و نقش‌آفرینی رنگ در هیئت بازنمایانه یا فانتزی همواره باهم در رقابت‌اند، و اغلب به هم می‌پیوندند و اسلوب‌های ترکیبی پدید می‌آورند؛ چنان‌که در برخی از آثار تشخیص فن را دشوار می‌سازند. او همچنین ابعاد متفاوتی را، از قاب‌بندی‌های بسیار کوچک تا نقاشی‌های بلند توماری آزموده است.

در مجموعهٔ حاضر، ابتدا برخورد واقع‌گرایانه و پردازش حجم به شیوهٔ هاشور تسلط دارد. این شیوه در اوج خود به پرتره‌هایی گیرا و نفس‌گیر منتهی می‌شود، که به‌ویژه کوچک‌ترها، حضور و هیمهٔ بیشتری دارند. به‌مرور طراحی‌های خطی که زمینهٔ اولیهٔ این طرح‌ها هستند، میدان عمل را به دست می‌گیرند و کم‌کم به شیوهٔ اصلی تبدیل می‌شوند، و سرانجام خطوط به حداقل می‌رسند و نور بازیگر اصلی صحنه می‌شود. بااین‌حال، آنچه این مجموعه را به هم پیوند می‌دهد و اسلوب تصویری را تعیین می‌کند، پیوستگی محتوایی است. از دید هنرمند، در این مجموعه، کاربست فنون ساخت‌وساز و به رخ کشیدن وحدت و انسجام کلی تصویر با محتوای آثار در تعارض است؛ چون هیچ‌چیز ساختار منسجم و پیش‌بینی‌پذیری ندارد. از سوی دیگر، ذهن روایتگر نیلوفر کسبی، و حدیث نفس او با تمرکز بر زندگی روزمره، که سابقاً در طراحی‌های تومار گونه یا مجموعه آثار متعدد کوچک اندازه، مجال فراخ‌تری برای ابراز داشت، اکنون می‌باید در قالب «محدود» این طراحی‌ها و عمدتاً در قاب بسته‌ای که به تک‌چهره منحصر است، متمرکز شود.

عکس1

همدلی نقاش و سوژه یا «مدل» داستانی دیرینه است. هنرمند خود را در آینهٔ سوژه می‌بیند. چنان‌که نگره‌های روانکاوانه معتقدند، هر بازنمایی در حقیقت بازنمایی امری درونی به‌واسطه شیئی بیرونی است؛ پس سوژه درواقع باز نمایندهٔ چیزی بس عمیق، مهم و مبهم برای هنرمند است. در اینجا سوژه‌ها به انتخاب خود «مدل» نشده یا تصویر خود را، به‌ویژه مرسوم، «سفارش» نداده‌اند. هنرمند آن‌ها را انتخاب کرده تا در مصافی که برایش بسیار پرمعنا، شخصی، و عمیق است، نقاشی‌شان کند. رویاروییِ هنرمند با سوژه‌ها در طیفی وسیع از عواطف و تعارض‌ها صورت گرفته است؛ طیفی که از همزادپنداری ناگزیر با سوژه‌هایی آغاز می‌شود که هنرمند چندین سال پیش دقیقه در جای آن‌ها بوده و «بر همان نیمکت‌ها نشسته» است. فصل مشترک تجارب آن‌ها، نه‌تنها جنسیت، نزدیکی سنی، و تجربهٔ نوجوانی و بلوغ است-باهمهٔ بحران‌هایش، بلکه سنت‌شکنی در انتخاب رشتهٔ هنر، دشواری پذیرش این انتخاب برای والدین و اطرافیان و درنهایت، همواره «غیرطبیعی بودن»، و «وصلهٔ ناجور بودن» را نیز شامل می‌شود. آن‌سوی این همدلی، تعارضی شدید در کار است که ای‌بسا مجموعهٔ اخیر را بشود برآمده از ضرورتی قدرتمند برای درک و حل این تعارض به‌حساب آورد.

ارتباط پیوسته -و هم‌زمان گسسته- هنرمند با سوژه‌ها تعارضی وجودی و تکان‌دهنده برایش رقم‌زده که ناشی از مواجهه با کیفیاتی است که او در مقایسه با تجارب خود لاینحل دانسته است. این نقاشی‌ها گواهی است بر وضعیتی پیش‌رونده، ترسناک، مهاجم و برگشت‌ناپذیر که شکافی چنان عمیق حفر می‌کند که وضعیت نسلی را، ظرف تنها چند سال، برای نسل قبلی باورناپذیر و غیرقابل درک می‌کند. وضعیتی فراگیر که شاید تأثیرش بر منابع طبیعی یا بناها و میراث تاریخی آشکارتر باشد، اما اثر آن بر نسل جوان از دیدگان مخفی است. بناهای مشرف‌به تخریب و مناظر بحران‌زده که در شماری از نقاشی‌ها دیده می‌شوند، گویی گواهی بر این وضعیت‌اند که «هر آنچه نیاز به مراقبت دارد، به حال خود رهاشده تا بمیرد».

هنرمند گوشه‌ای از این وضعیت را در قالب عکس با خود آورده تا موضوع کارش قرار دهد. انتخاب ژانر پرتره نوجوانانی را در مرکز روایت قرار داده که در اوج شکوفایی و بر لبهٔ بحران‌اند. در موقعیتی مرزی، از یک‌سو با تغییرات در بدن و امیالشان سر می‌کنند و از سوی دیگر بلندپروازی‌های پرشور را به اضطراب و احساس گناه و ترس از سرزنش آمیخته‌اند. در نامتعادل‌ترین شرایط رابطه با والدینشان، حرف‌هایی برای گفتن دارند و رازهایی بسیار برای نگفتن. چشم‌هایشان که مستقیم به بیرون می‌نگرند، روزنی است گرد آلود، گشوده به جهانی که از چشم بزرگ‌ترها پنهان کرده‌اند.

نگاه نافذشان مرا به یاد پرترهٔ بزرگ‌تر از اندازهٔ واقعی «مونالیزا» در کارگاه هنرمند می‌اندازد. استادان رنسانسی و چهره‌نگاران قرن هفدهمی هم در این استاد بودند که نگاه گیرای پرتره را که بیننده را همه‌جا دنبال می‌کند، به دام بیندازند. نگاه مستقیم این سوژه‌ها را نیز به‌سادگی نمی‌توان تفسیر کرد. نگاه صریحشان پیوسته ما را طلب می‌کند و پس می‌زند. لحظه‌ای آلامشان را بر ملا می‌کنند و آنی دیگر به معلم، و به ما برمی‌آشوبند تا تنهایشان بگذاریم. هنرمند در این سوژه‌ها صراحت و تیزهوشی و دوری‌شان از اسطوره‌پروری و معلم را ستوده است. این صراحت و استقلال در بازنمودشان چنان طنین‌انداز است که مواجهه با تصاویر جسارت می‌طلبد.

بیانگری ناب سوژه‌هایی که برای لحظه‌ای به دنیای خصوصی‌شان پا گذاشته‌ایم رابطه عمیق با نقاش را به نمایش می‌گذارد. در لباس مدرسه، در برشی آنی از زندگی روزمره‌شان، گویی نگاهمان برای لحظه‌ای با نگاهشان تلاقی کرده است. در موضع بینندهٔ اثر، نگاه جستجوگر و قضاوت‌آمیز ما، غفلتاً هم‌سوی صدها نگاه آزاردهنده‌ای می‌شود که پیوسته بر این دختران جوان دوخته‌شده و دنبالشان می‌کنند. غیر از نگاه اما، اغلب پای تجربه‌های تلخ‌تر و غالباً مکرّری هم در میان است، که در میان سیل ناگفته‌هایشان موج می‌زند. آنجا که دور از چشم مراقبان، قربانی رفتارهایی می‌شوند که کوله‌باری از خشم، اندوه و تعارض بر دوششان می‌نهد، جسمشان را، که تازه از مرز کودکی گذر کرده، خواسته یا ناخواسته جنسی می‌کند.

این نوجوانانی که از یک‌سو زوایای پرخطر عوالم تاریک را می‌پیمایند و از سویی دیگر با انتخاب هنر، «گام نهادن به قلمرو اخلاق و انسانیت برتر» را برگزیده‌اند، اکنون در جایگاه سوژه پا به عالم تصویر گذاشته‌اند تا در سکوت راوی اندوهشان باشند. روایتی که در سیطرهٔ پنهان‌کاری‌ها و صلاحدیدها، تنها به اشارات و کنایات بازگو کردنی است. اما عالم تصویر قراردادهای خود را دارد. نگاه پرنفوذ نقاش-معلم در عین همدلی و دادخواهی‌اش، ناگزیر دو بار از موضع مسلط است. او در جایگاه معلم، کماکان در مقام قضاوت و در جایگاه نقاش در موقعیت دیدزنی است. دخترها که حال نگاه‌های تازه‌ای را روی خود تحمل می‌کنند همچنان در معرض «نگاه شدگی»اند. سوژهٔ نگاه شدن، نوجوانان را در موقعیت «بودن برای دیگری» تثبیت می‌کند. نگاه نقاش می‌تواند در عمل سوژه را «منجمد» و «شیئی شده» کند و به دیگری نفوذناپذیر تبدیل کند و بدین‌سان دیوار را تحکیم بخشد. نگاه ما با نگاه جامعه هم‌سو می‌شود و به مصاف نگاه دخترانی می‌رود که مستقیم به بیرون خیره شده‌اند، نگاه ما را به چالش گرفته‌اند و معصومیت و آزادی خود را طلب می‌کنند.

بااین‌همه، همدلی هنرمند و تلاش او در ایجاد موقعیتی تازه، که دوستی و درک متقابل را به جای مواضع تاریخی و تحکیم‌شدهٔ معلم و نقاش نشانده است، چشم‌های ستیزه‌جو را به دریچه‌های ارتباط بدل کرده است. اوج این همدلی و میل و عاطفهٔ نقاش در هم‌نشینی پرترهٔ خودش با هنرجو، پیچیده در ترکیب پرباری از گل‌ها نمایان است. شکی نیست که نوجوانان خود را از نگاه معلم-نقاش ندزدیده‌اند و گوشه‌ای از جهان افکار و تجارب‌شان را برای وی برملا کرده‌اند.

پرتره‌ها در روند پیدایش‌شان پیوسته رنگ می‌بازند و سبک‌تر می‌شوند. نور به نحوی فزاینده زیاد می‌شود. هرچه جلوتر می‌رویم چهره‌ها روشن‌تر، رهاتر، و سرانجام محو و ناپدید و نامرئی می‌شوند و از عالم تصویر مهاجرت می‌کنند. آیا دیوار سکوتی را که جاودانه بین آن‌ها و بزرگ‌ترها کشیده شده، شکسته‌اند؟ یا لحظه‌ای از پس آن سرک کشیده‌اند؟

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
اخبار از پلیکان

دیدگاه تان را بنویسید

اخبار روز سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    خواندنی ها