صادق هدایت که به اقوام و دوستان خود گفته بود به فرانسه میرود تا در آنجا با ترجمه کتابهایش و فروش آنها بتواند از حق تالیف کتابها زندگی شرافتمندانهای داشته باشد (در فرانسه پیش از خودکشی به یکی از دوستانش گفته بود ناشر من از حق من دزدی میکند) و در نهایت سفر این نویسنده مشهور برای ساختن زندگی از پول حق تالیف نویسندگی بیبازگشت شد. نویسنده سرشناس دیگر که علیرغم انتشار صدهاهزار جلد از کتابش نتوانست از هزینه یک پیوند کبد بربیاید و این مولف مشهور به دلیل فقر ناشی از تضییع حقوق او توسط ناشران جانش گرفته شد.
میتوان دهها مورد دیگر از این مثالها زد که مولفی سرشناس و مشهور علیرغم فروش بالای کتابش هیچ بهرهای از آن نبرده و تنها برنده این شهرت و کار فرهنگی ناشرانی بودهاند که از قدیمالایام هر گاه با آنها هم صحبت شوید به شما می گویند وضعشان آنقدر خراب است که پول پرداخت قبض آب و برق را هم ندارند و تا جایی تظاهر میکنند که ممکن است اشک در چشمانتان حلقه بزند. ولی اطلاعاتی دقیق و مستندی موجود است که نشان میدهد این سرمایهداران متظاهر نه تنها وضعشان بد نیست بلکه با پول اضافی که ناشی از عدم پرداخت حق کپیرایت به مولفان خارجی و پرداخت نکردن همان درصد بسیار ناچیز به نویسندگان درمانده وطنی است در ساختوساز و برجسازی پیشرفت خوبی داشتهاند. یکی از این ناشران به اصطلاح معتبر تنها برای اجاره یکی از دفاتر خود در تهران ماهانه صد و پنجاه میلیون تومان اجاره میدهد! صاحبامتیاز یکی دیگر از این نشرها که صفت معتبرترین نشر را با خود یدک میکشد در مصاحبهای اعلام کرد از کتابفروشی دورهگردی در مهرآباد شروع کرده و امروز نشرش در تمام شهرها شعب زیادی دارد. اما سوال ما این است که آیا مولفین هم از این پیشرفت سرسامآور مالی ولو ناچیز
سهمی بردهاند؟!
اینکه نگارنده این مطلب دو کتاب چاپ شده دارد به جز تجربه شخصی در همنشینی با بسیاری از پیشکسوتها انواع راههای دور زدن قانون توسط بنگاههای نشر را شنیده است. راههایی مانند اینکه با مولف قرارداد چاپ هزار نسخه از کتاب را میبندند اما در عمل بیست هزار جلد یا بیشتر کتاب چاپ میکنند تا حق تالیف نویسنده را نپردازند. با مولف قراردادی امضا میکنند که به بهانههای مختلف حق تالیف صفردرصدی یا بسیار ناچیز را به او تحمیل میکنند. قرارداد را طوری تنظیم میکنند که در صورت تخلف ناشر هیچ ارگانی نتواند به آن رسیدگی کند. این قبیل کارها که امروزه تبدیل به رفتار تمام نشرهای کشور شده را نمیتوان به کلماتی شیک و پاستوریزه مانند تخلف مالی و حقوقی تعبیر کرد. اخیرا در نمایشگاه بینالمللی در آلمان مقامات اتحادیه بینالمللی ناشران برای اشاره به ناشران ایرانی در نقض کپیرایت به صراحت از واژه «دزد» استفاده کردند!
اینها همه نشان از انتشارات ورشکسته نیست. نشان از یک ادبیات ورشکسته است. حال نشرهای کوچک ادعا دارند مافیای پخش در ایران اجازه فعالیت به نشرهای دیگر را نمیدهد و ویترین کتابفروشیها در سیطره چند نشر است که تعدادشان از انگشتان یک دست کمتر است!
به آن دسته از هموطنان که هنوز فکر میکنند نویسندگی داستان، شغل نیست عرض میکنم در هیچیک از کشورهای متمدن، داستاننویس را به مزرعه نمیبرند تا گاوآهن به او ببندند و او مزرعه را شخم بزند! از کشورهای اروپایی و آمریکایی مثال نمیزنم، در کشور همسایه ما ترکیه زندگی یک مولف با انتشار یک کتاب متوسط دگرگون میشود (هم به دلیل تیراژ بالای کتاب و هم به این دلیل نویسنده از فروش هر کتاب سود معینی میبرد که سر موعد به حسابش واریز میشود). بگذریم از اینکه در اروپا چاپ کتاب مانند پیروزی در بختآزمایی یک مرد بیخانمان را ثروتمند میکند. صحبت ما این است مولفین مشهور که کتابشان خوب فروش میرود هیچ سهمی از ثروت حاصل از فروش کتاب دریافت نمیکنند.
حتما شما هم از مدیران فلان جایزه ادبی یا انتشاراتی معتبر شنیدهاید که گلایه میکنند: نسل جدید داستاننویسان آثار ارزشمند و قدرتمندی خلق نمیکنند. این گفته ناسنجیده به معنی نقض علم است. از نظر علمی حدود دو درصد مردم جامعه قابلیت تبدیل به نوابغ را دارند. همانطور که هر سال ما در المپیادهای فیزیک شیمی ریاضی نوابغی در سطح جهانی داریم باید در ادبیات نیز داشته باشیم. پس میتوانیم بگوییم ما داستاننویسانی قوی داریم که آثار خود را به مسابقات ادبی و ناشران نمیفرستند! همینطور میتوانیم بگوییم ساز و کار فعلی ناشران ما برای بررسی آثار و جذب استعدادهای واقعی ناکارآمد و به بنبست رسیده است. داستاننویسانی که میخواهند بدون وابستگی به حکومت یا هر نوع گروه سیاسی یا محفلی در انزوا تنها به کار هنری خود بپردازند بقایشان زیر تیغ مشکل مالی در خطر است. بدیهی است که سانسور سلیقهای و غیرقابل پیشبینی وزارت ارشاد نیز مشکلات را مضاعف میکند.
امروز محافل قدرتمند دیگر تلاشی جهت پنهان کردنشان انجام نمیدهند و حتی یکی از آقایان از مافیا با عنوان «ادبیات شبکهای) نام برده (احتمالا منظور ایشان ادبیات هرمی بوده) و از این شکل ادبیات دفاع نیز کردهاند. باید گفت عدم اعتماد و استقبال مخاطب عام و خاص به اکثر کتابهایی که در این سالها با ناشرین معتبر چاپ شدهاند محصول همین ادبیات هرمی بوده است. امروز دیگر ناشران معتبر کتاب را از مولف نمیپذیرند (برای مثال میگویند تا چند سال بعد زیر چاپ داریم!) و حتما باید از مجاری و افراد خاص کتاب به دست ناشر برسد تا به آسانی برای چاپ برود.
ثروتمندان (جوان یا پا به سن گذاشته) بیدرد تنها جهت ژست نویسندگی آثار خود را با رانت به چاپ میرسانند و سپس ترجمه هم میکنند تا به عنوان ویترین ادبیات ایران اسمی از آنها برده شود و در عوض نویسندگان مستقل در انزوا فقط در انتظار بهبود اوضاع هستند یا ناامید شده و برای همیشه قلم را میبوسند و کنار میگذارند. امروز ژست جشن رونمایی کتاب یا جشن امضا و بعضا ترجمه آثار برای برخی بانوان جایگاهی برابر با «جراحی زیبایی بینی» یافته است.
راهکار چیست؟
از آنجا که در بهار سال 95 برای پس گرفتن امتیاز کتاب اولم از ناشر که تجربهای بد بود شکایتنامهای را تسلیم وزارت ارشاد کردم و بارها مسیر وزارت ارشاد و دادگاه را پیمودم متوجه نکتهای جالب شدم. با وجود دادگاه هنر و رسانه و وزارت ارشاد در عمل هیچ ارگانی وجود ندارد که کار داوری میان مولف و ناشر را انجام دهد! برخی از دوستان نویسنده میگویند از طریق بازرسی کل کشور حق و حقوقشان را پس گرفتهاند. برخی دیگر از طریق شورای حل اختلاف وزارت ارشاد این کار را کردهاند.
پس از ماهها سرگردانی در نامهای چهار صفحهای خطاب به علی جنتی وزیر وقت تجربه و مشکلاتی را که برای گرفتن حقم داشتم به صورت مبسوط نوشتم و خواستار دخالت ایشان به صورت تصویب قانون و اجرای آن جهت پایان دادن به این ستم علیه مولفان شدم و در پایان نامه نوشتم: سکوت شما در قبال ظلم به معنی بیطرفی شما نیست بلکه نشانه حمایت شما از ظالم است!
در نهایت وزیر وقت دستور جلسهای را با حضور ناشر و یکی از مقامات ارشاد دادند و من موفق شدم امتیاز کتابم را از این به اصطلاح ناشر پس بگیرم. ولی با تجربهای که از ماهها سرگردانی به دست آوردم متوجه شدم که مولفین و نویسندگان بسیاری (همه آنها) با همین مشکل دستوپنجه نرم میکنند و پس از انحلال سندیکای نویسندگان مولفین ما تبدیل به کارگر بیمزد و مواجب ناشران شدهاند. نگارنده این مطالب پس از استخلاص از آن ناشر تلاش زیادی کرد با مذاکره و مکاتبه با پیشکسوتها و برخی از کانونهای غیردولتی ادبی طرح تشکیل یک صنف یا اتحادیه در چارچوب قانون جهت حمایت از مولفین در مقابل ناشرین و احقاق حقوق آنها انجام دهد که به دلایل گوناگون که یکی از آنها ترس (سابقه برخورد خشونتآمیز نهادهای امنیتی در سالهای دور) بود کاری از پیش نبرد.
به همین دلیل با مراجعه با یکی از نویسندگان قدیمی در دفتر نشرثالث قرار گذاشته و تلاش زیادی کردم با تشویق ایشان و دادن راهکاری قابل اجرا جهت خروج از بنبست، ایشان را که روابط بسیار بهتری نسبت به من داشت به سوی رهبری تاسیس یک خانه برای داستاننویسان سوق دهم.
به ایشان توضیح دادم که یک تابلوی بزرگ با این عنوان که «هر گونه فعالیت سیاسی در این صنف ممنوع است» به دیوار نصب میکنیم که هم نهادهای امنیتی و هم نویسندگان بدانند که این خانه تنها جهت دفاع از حقوق قانونی و مشروع نویسندگان در برابر ناشران و بهبود هرج و مرج فضای ادبی کشور است نه چیز دیگر.
«مشارکت نویسندگان در تنظیم قراردادهای انتشار کتاب»، «رسیدگی به شکایات مولفین از نشرها و ترتیب اثر به دادخواهی آنها»، «قانونمند کردن سانسور به جای سانسور سلیقهای و رسیدگی به شکایات مولفینی که ادعای سانسور بی مورد کتابشان را دارند» (یک کارمند امروز میتواند روی هر جملهای که دوست دارد دست گذاشته و کتاب را به هم بریزد، به طوری که ممکن است نظر دو کارشناس ممیزی با هم کاملا متفاوت باشد) حداقل گزینههایی است که با آن میتوان ادبیات داستانی کشور را که تیراژ زیر پانصد جلد آن نشان میدهد کاملا از بین رفته در طی سالها دوباره بازیابی کرد. در نهایت صنف کارگران داستاننویس استان تهران اعلام موجودیت کرد. برخی از نویسندگان آن را دسیسه حکومتی یا محفلی پنداشتند و برخی دیگر با تنگنظری موسسین آنها را متهم به شهرتطلبی کردند. از آنجا که اینجانب بنا به دلایلی تصمیم گرفتم فعلا وارد این صنف نشوم و هیچیک از اعضای موسس آنها را به جز آقای محمد حسینی تا به حال ندیدهام و تنها مصاحبههای آنها را زیرنظر داشتم میتوانم قاطعانه بگویم که آن چند نفر روی تاسیس این صنف با خلوص نیت وارد شدند و (در این یک قضیه) تلاش زیادی کردند تا با
همدلی اکثریت نویسندگان را جذب کنند. از برخی جهات با آنها اختلاف نظرهایی دارم اما وقتی که صحبت تاسیس خانهای برای نجات نویسندگان از دست نشرها و خواستهای صنفی به میان آید با حفظ مواضع وظیفه خود میدانم به آنها برای تاسیس این صنف هرگونه کمکی ارایه دهم. میتوانم به جرات بگویم حتی از موسسان صنف داستاننویسان امید بیشتری به آنها داشتم. به عنوان داستان نویسی که دو کتاب آماده انتشار دارم آنقدر به موفقیت این صنف ایمان داشتم که برای انتشار آنها دست نگاه داشتم تا صنف یا خانه داستاننویسان تغییراتی ملموس در فضای ادبی ایجاد کند و بعد برای انتشار کتابهایم وارد عمل شوم.
بعد از ماهها کشمکش میان مخالفین و موافقین صدای این صنف کاملا خوابیده است. گویا امضای پروانه آن در اتاق یکی از وزرای محترم ماههاست در انتظاری بیانتها به سر میبرد و هنگامی که میرفت تا مسیر خود را برای احقاق حقوق نویسندگان ستمدیده وطنی اگرچه لنگلنگان پیدا کند به دیوار محکمی برخورد کرد. سال گذشته یک خبرگزاری اصولگرا این صنف را ادامه و بازیابی کانون نویسندگان ایران دانست و آن را محکوم کرد. اما نهادهای امنیتی به خوبی میدانند که نه نویسندگان نسل ما عقاید مارکسیستی دارند و نه مانند گذشته در قرن ماهواره و رسانهها ادعای رهبری جریانات سیاسی یا مردم معترض را دارند. مردم تحصیلکرده امروز حتی به نظرات برخی شاعران و نویسندگانی که پیش از انقلاب خود را رهبر مارکسیستی ملت میدانستند (علیرغم اینکه آثارشان را مطالعه کرده و لذت میبرند) با چشم تمسخر نگاه میکنند. تنها گزینه باقیمانده برای متوقف کردن حرکت این صنف قانونی قطع دست بنگاههای نشر این غولهای ثروت و قدرت است. آنان نگرانند مبادا پشیزی از ثروتی که از خون دل نویسندگان به دست آوردهاند را به آنها باز گردانند.
از آنجایی که اکثر نویسندگان به امید فضای بهتر برای کار هنری و زندگی با شرکت در انتخابات به حسن روحانی رای دادند این توقف و جلوگیری از حرکت مدنی داستاننویسان برای گرفتن حق و حقوق خود پیروزی طلایی برای کسانی خواهد بود که بر طبل تحریم انتخابات میکوبیدند و شرکت در انتخابات را کاملا بیتاثیر میدانستند. ما داستاننویسان هموطن باید بدانیم مانند دیگر کشورها وزارت فرهنگی نداریم که پشتیبان حقوقی و مادی ما و یا به فکر تاسیس یک ناشر نیرومند دولتی جهت حمایت از نویسندگان مستقل باشد، بلکه وزارت ارشادی داریم که نهایت ایدهای که به ذهن مقامات محترمش میرسد طرح کتابگردی است. تنها زمانی میتوان به آینده ادبیات داستانی امیدوار بود که داستاننویسی مانند کشورهای متمدن «شغل اقلیت فرهیخته و مستعد» باشد نه «تفریح اقلیت اشرافی و بیدرد».
دیدگاه تان را بنویسید