گفتوگو با سعید صادقی درباره عکسها و جهان عکاسیاش؛
عکس نوعی سند غیر قابل انکار است/ توانستم سه نسل بعد از نسل جنگ را هم در جهان خودم سهیم کنم/ در توزیع منصفانه تاریخ کمفروشی نکردهام/ فکر نمیکردم نسل امروزی به مقولهای مثل عکاسی جنگ توجه داشته باشد
سعید صادقی در عالم عکاسی، خصوصا عکاسی جنگ، نیاز به معرفی ندارد. صادقی عکاسیاست که بیش از چهار دهه در این حرفه سابقه دارد و حاصل این همه رنج، انتشار کتابهایی متنوع است.
اعتمادآنلاین| رسول آبادیان- سعید صادقی در این گفتوگو، هم از غمها گفته و هم ازشادیها. هم از بیمهریهای دیگران و هم از مهربانیها. دیدار و گفتوگوی ما با این عکاس به مناسبت فروش یکی از عکسهای جنگ او در حراج هنری تهران انجام شد. بخشی از این گفتوگو امروز در روزنامه اعتماد منتشر شده است.
*درباره عکسهای جنگ شما و حضور موثرتان در این زمینه خیلی مطالب نوشته شده و خیلی اظهارنظرهای کارشناسانه هم داشتهایم اما نکته جالبی که طی دوسال اخیر در «حراجتهران» شاهدش هستیم، فروش عکسهای جنگ شماست.
بله. برای خودم هم جالب است، خصوصا اینکه خریدار امسال، جوانی دههشصتی است.
*گالریدار است؟
خیر؛ ظاهرا برای نصب در محل کارش خریده.
*نکته جالب قضیه همین است. خود شما چه برداشتی از این موضوع دارید؟
به عنوان یک عکاس که تقریبا همه سالهای جنگ را در جبههها بودهام، خوشحالکننده است. خود شما میدانید مبلغ فروش یک عکس، آنهم در حراجیتهران، مبلغی نیست که مشکلی از من حل کند. خوشحالی من بابت این موضوع است که آنچه همیشه به عنوان دغدغه در وجود من بوده، حالا نتیجه داده و من خرسندم که توانستهام سه نسل بعد از نسل جنگ را هم در جهان خودم سهیم کنم.
*وقتی جنگ تمام شد شما که با عکاسی این حوزه اخت شده بودید چه کردید و چطور ادامه دادید؟
کارهای مختلفی کردم. مدتی رفتم سراغ«پلسازی» و «کارهای ساختمانی» که کمی سررشته داشتم و بعد هم به عنوان مدیر فیلمبرداری کار کردم و تجربه همکاری با فیلمسازانی چون کمال تبریزی، حبیبکاوش، جوزانی، متوسلانی و محمدعلی نجفی دارم. مستند هم ساختهام. مدتی هم با شورجه کار کردم که اصلا نمیخواهم دربارهاش حرف بزنم چون اصلا همدیگر را نفهمیدیم و هنوز هم نمیفهمیم!
*استنباط من در بسیاری از عکسهای شما این است که به دنبال لحظههای خاصی از جنگ بودهاید. یعنی درکنار خشونتهای جنگ مثلا عکسهایی هم از بازی فوتبال و خنده و شادی در پشت جبهه دارید.
درست است. زندگی درجنگ هم نوعی زندگیاست دیگر. درست مثل زندگی درحالت عادی، هم به خواب نیاز دارد و هم به بیداری و هم تلاش و هم استراحت. من بر خلاف عکاسان دیگر جنگ، کارمند هیچ آژانس خبری نبودم و نمیخواستم سریع عکسی مخابره کنم و بساطم را جمع کنم بروم. فرق من با دیگران درجنگ این بود که آنها اسلحه داشتند و من دوربین. من درجنگ حضور داشتم و نفس میکشیدم و خوشحالی یک آدم خسته که حالا برای استراحت آمده بود خوشحالم میکرد و فورا ثبتش میکردم و ثبت این لحظه برایم هیچ تفاوتی با عکسهایی که حین عملیات میگرفتم، نداشت.
*درباره عکس «کربلایپنج» و چرایی جذابیتش برای مخاطب امروزی بگویید. به نظر شما چرا همه این عکس را دوست دارند؟ چرا هنوز عکسهای جنگ هنوز خریدار دارد؟
اجازه میخواهم همینجا از دکتر علیرضا سمیعآذر و گروه همکارش تشکر کنم چون فروش یک عکس مربوط به دوران جنگ، بیش از هر مورد دیگر به انتخاب دقیق انتخابکنندگان بر میگردد. من هزاران عکس جنگی دارم اما حال و هوای این عکس به گونه دیگری است. منظورم این است که هم ترس وجود دارد و هم آرامش. هم ایستایی و هم پویایی. عکسی است که گویی همین دیروز یا پریروز گرفتهام.
*یعنی نگاهشان فنیاست؟
بله، هم فنیاست و هم وسیع و عمیق. انتخاب اثر هنری خودش نوعی دانش است و من دانش این دوستان را قبول دارم.
*پارسال هم همین خریدار عکس شما را خرید؟
خیر، جوان دیگری بود. جالب است بدانید من به سراغ ایشان رفتم و دلیل خریدن عکس را پرسیدم. ایشان با تمام فاصلهای که ازجنگ داشت، معتقد بودکه خودش و خانوادهاش نیاز دارند که رنج بچههای جنگ را با یک عکس حس کنند. شما ببینید؛ این آدم در میان کارهای بزرگی که در حراج هست، مانند کارهای آرامبخش کیارستمی یا بهمن جلالی و تیرافکن و بهشتی و... میآید و یک عکس جنگی میخرد.
*دلیلش این است که شما نگاه صددرصد هنری به عکسها ندارید.
دقیقا، نگاه من به عکس، نگاه صرفا هنری نیست بلکه نوعی سند غیر قابل انکار است. سندی که هرگز نمیتوان در هیچ دورهای منکر وجودش شد. من درعکس به دنبال این هستم که ذات حقیقت را به تدریج نمایان کنم به طوری که توانایی نفوذ در بیننده را داشته باشد. من با جنسی از صداقت پیش آمدهام که آدمهایی از دورانی خاص یادم دادهاند. آدمهایی که شرف تاریخ ما هستند. زمانی که کسی از نسلهای بعد به عکسی از من توجه نشان میدهد، حس میکنم که در توزیع منصفانه تاریخ کمفروشی نکردهام و این تاریخ در پستوی خانه من زندانی نشده. من از روز دوم جنگ شاهد لحظه به لحظه بودهام. یادم میآید تنها ماشینی که به طرف خرمشهر میرفت ماشین من به همراه چندتن از دوستان دیگر بود، در حالی که همه داشتند از این شهر فرار میکردند. من سعی کردهام راوی صادق جنگ باشم و دلم میخواهد تک تک ایرانیها این حس روایت را درک و دریافت کنند.
*ازمیان عکاسان مشهور جنگ چند نفر هستند که سالها پس از مرگشان، هنوز هم به نامشان جایزه داده میشود و بنیادهای مختلفی با استفاده ازآثارشان راهاندازی میشود. مثلا عکاسی مانند«رابرتکاپا» هرروز شناخته شدهتر از دیروز است. چرا این سازوکار درکشورخودمان وجود ندارد و رویکرد عکاسی جنگ به این زودی فراموش شد؟ مثلا شما گاهی بیلبوردهای بزرگی از عکسهای جنگ در سطح شهر میبینید اما نام عکاس در هیچکجا درج نشده. شما این بیمهری را چگونه تاب میآورید؟
ببینید من بیمهری زیاد دیدهام اما زمانی که همه آنها را کنار هم میگذارم به این جمعبندی میرسم که همه رنجهای من به اندازه یک ثانیه از رنج بچههای جنگ هم نیست. همین عکسی که مورد بحث ماست، فقط یک لحظه از موقعیت طلایی عملیات است که هرگز با چند ثانیه بعد قابل مقایسه نیست و اتفاقاتی که بعد از ثبت این عکس افتاد هنوز اشک من را درمیآورد. من تاب آوردهام چون از همان ابتدا، تاب آوردن را سرلوحه کار قرار دادهام. هم شکایت دارم و هم از خیلی چیزها دلچرکینم اما هیچگاه حس نبودن نکردهام. من با خودم و کارم صادق بودهام و دلم میخواهد این رویه را ادامه بدهم.
*خود شما هم ظاهرا علاقه خاصی به این عکس دارید چون هزینه زیادی کردهاید که حفظش کنید و سالم نگهش دارید. ظاهرا این حس را داشتهاید که روزی قرار است کسی بخردش.
این دقت البته فقط به خاطر فروش نبوده. من حتی در فروش یک عکس هم خودم را به درو دیوار نمیزنم اما رضایت خریدار امروزی برایم همسنگ با رضایت همان آدمی است که درجنگ دیدهام. به لحاظ روحی بین من و همان آدم درجنگ و خریدار امروزی، نوعی پل از جنس همدلی وجود دارد که قطع شدن یکیشان ممکن است به تخریب کل مسیرهای مرتبط بینجامد. خریدار کسی است که هزینه کرده تا بخشی ازجهان و تجربه من را درگوشهای ازخانه یا محل کارش نگهداری کند. پس او همانقدر برگردن من حق دارد که من بر گردن او. جالب است بدانید که بخشی از تاریخ هنر را همین خریداران آثار هنری نجات دادهاند. تعارف ندارم بگویم آن لحظهای که عکسم از مونیتور مرکزحراج تهران دیده شد و همه برایم دست زدند خوشحال شدم؛ اصلا فکر نمیکردم نسل امروزی با همه مشکلات و دغدغههایش اصولا به مقولهای مانند عکاسی جنگ توجهی داشته باشد. احترام و عزتی که سه دهه از پایان جنگ نصیب من عکاس میشود نشان میدهد که این نسل و نسلهای بعد هرچه که ازبعضی سیاستها دلگیر باشند، نوع نگاهشان به جنگ ریشه در عواطف و صداقتی دارد که از دل تکتک آثار بهجا مانده ازآن دوران بهشان منتقل شده. این زیباترین لحظه زندگی
من بود، بدون هیچ توجهی به مبلغش.
* یکی از دلایل دیگرش هم شاید این باشد که شما درآن لحظه به قول خودتان به ثبت تاریخی مشغول بودهاید و نه صرفا عکاسی تکنیکی.
بله. البته من هیچگاه عکاس تکنیکی نبودهام. من عکاس محتوایی هستم و آنچه برایم اهمیت دارد هم همین موضوع محتوا درعکس است. اصولا من مجال این را نداشتم که بنشینم و دوربینم را بکارم و نورپردازی کنم و صحنه مورد نظرم را عکاسی کنم. من اگر نمیجنبیدم نابترین فرصت ثبت یک عکس تاریخی از دست میرفت. من نام خودم را«ولگرد عکاسی جنگ» گذاشتهام چون حتی یک لحظه نمیتوانستم جایی بند شوم و روزی 10 الی 15 کیلومتر راه میرفتم. از سوی دیگر محدودیت نگاتیو درآن دوران را هم نباید نادیده گرفت. من آنقدر امکانات نداشتم که مثلا صد فریم عکس بگیرم و بعد با خیال راحت بهترینهایش را جدا کنم. برای من یک فریم یعنی یک فریم و وظیفهای که احساس میکردم این بود که نه فرصت را بسوزانم و نه امکانات اندکم را.
*شما نمایشگاههای گستردهای در سطح جهان داشتهاید. نظر مردم دیگر کشورها درباره عکاسی جنگ ما چیست؟
نگاه آنها به جنگ، نگاهی احساسی نیست. جنگ یعنی جنگ و آژانس مگنوم که بسیاری از عکاسان بزرگ جهان را درخدمت داشته، به هنر عکاسی در جنگ توجه ویژهای داشته. آنجا هنر عکاسی است که حرف اول را میزند و شما احساساتت را باید برای خودت نگه داری. در پاسخ به شما باید بگویم که در کمال تعجب، ارتباط مخاطبان کشورهای دیگر، واقعا ارتباطی خوب و قابل لمس است اما درون آدمهای جنگ که برای من مهم است در درجه آخر اولویت برای آنها قرار دارد. تجربههای خوبی که از برگزاری نمایشگاههای مختلف در کشورهای دیگر داشتهام، نشان میدهد که عکاسی جنگ ما با تمام محدودیتهایی که داشته، بازهم از قافله جهانی عقب نمانده و همیشه توانسته ابراز وجود کند.
*یکی از کارهای بسیار خوبی که شما مشغولش هستید و ظاهرا دغدغه مهمتان هم هست این است که در لابهلای عکسها میگردید و چهرههایی که در سراسر کشور زندگی میکنند، شناسایی میکنید و عکسهایشان را در جنگ به آنها تقدیم میکنید. این کار به هر شکل وقت و هزینه خاص خود را طلب میکند.
من مدتهاست اینکار را با هزینه شخصی خودم انجام میدهم. جالب است بدانید که همه فکر میکنند، شخصی یا نهادی در این کار پشت سر من است و حمایتم میکند درحالی که خدا شاهد است اینکار یک ریال هم برای من عایدی ندارد که هیچ، بلکه هزینه رفت و آمد به اقصینقاط کشور را هم از جیب میپردازم. دریکی از همین سفرها مادر یکی از رزمندگان به پای من افتاده بود و به تصور اینکه دولتی هستم، تقاضاهایی کوچکی داشت که عرق شرم بر پیشانیام کاشت. درجوابش گفتم به خدا قسم من دولتی نیستم و قصدم از این کار فقط لحظهای دلخوشی شماست؛ چون فعلا همین کار برای قدردانی از من برمیآید. گفتم بنده خدا، بچههای خود من با تمام تحصیلاتشان بیکار هستند و مدام بحث میکنند که تو عمرت را در جنگ گذاشتی ولی نمیتوانی برای ما کاری بکنی.
*خود بچههای جنگ چه حسی دارند از دیدن عکسهای آن سالها؟
خیلیها اشک میریزند. خیلیها تعجب میکنند و خیلیها هم دیگر فاصله گرفتهاند اما برخوردهای همه، برخوردی صادقانه و صمیمانه از جنس صداقت همان سالهاست.
*در عکسهای خارج از حوزه جنگ شما هم نوعی نگاه به فرهنگ ایرانی مشهود است.
اینکه در خون من است و هیچوقت نمیتوانم دورش بیندازم. ایران همیشه برای من ایران است و همیشه به عنوان یک ایرانی تلاش کردهام کشوری سرافراز داشته باشیم. از تحقیر کشورم متنفرم و این را هم در دوره جنگ و هم بعد از آن ثابت کردهام. شما در هیچکدام از عکسهای بعد از جنگ و فعالیتهای سینماییام، یک اثر را نشان بدهید که قصد توهین یا جسارتی به ایران و ایرانی داشته باشد. من سعی کردهام هیچگاه زبان قدرت نباشم و مستقل کارم را بکنم و این روند را تا جایی که زنده هستم ادامه میدهم. باورکنید گاهگاهی درجنگ بیش از پنج ساعت جایی مینشستم تا بتوانم یک عکس ثبت کنم. باور من در میان لحظات مرگآفرین هم نگاه به زندگی است. ماندن این آب و خاک به شکلی آبرومندانه آرزوی قلبی من است.
حضور من در حراج تهران نه برای پول و خودنمایی بلکه محک توان معنوی جنگ در میان مردم اکنون بود. در نمایشگاههای خارج کشور، بیش از هر مورد دیگر بر معصومیت چهرههای بچههایجنگ تمرکز میشود. یکی از مقامات دولتی هلند با دیدن عکسی از من گفت که تو ایران و فرهنگ ایران و معصومیت مردم ایران را به من هدیه دادی. زمانی هم که عکسی دیگر به نماینده سازمان ملل در ایران هدیه کردم با اشتیاق گفت که من با این عکس میتوانم در کشور خودم تبلیغکننده فرهنگ والای ایرانی باشم. باید به نویسنده روزنامه شما بگویم که حراج هنری تهران تجلی هنر امروز ایران است و ما نباید با حسادت و کینهتوزی و تنگ نظری با آن برخورد کنیم. زمانی ایشان میتواند به من خرده بگیرد که من سه دهه بعد از جنگ مانند بسیاری دیگر تغییر کرده باشم و روز به روز رنگ عوض کنم و شرافتم را به پول بفروشم.
بدون تعارف بگویم که این حراج و این اتفاق، خون تازهای به رگ هنر مملکت تزریق کرده چون حس راکد هر هنرمند را تحریک میکند و جریانی فرهنگی راه میاندازد. مگر آدمی مثل آیدین آغداشلو نیازمند فروش یک اثر در این حراج است یا فروش اثری از کیارستمی چقدر میتواند مشکلی از مشکلات خانوادهاش رفع کند؟ حضور در این رویداد فرهنگی، محک زدن خود به عنوان هنرمند و میزان نفوذ هنر در میان جامعه است و من از آن دفاع میکنم.
دیدگاه تان را بنویسید